سامیار و مهیارسامیار و مهیار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

گلهای بهشتی سامیار و مهیار

بازی کردن

گلهای باغ زندگیم سامیار و مهیار می‌خوام از بازی کردن هاتون براتون بنویسم. در یک ماه اول خیلی به هم کار نداشتین و بازی خاصی با هم نمی‌کردین ولی بعد از آن کم کم حضور یک دیگر را احساس کردین. مثلا وقتی می‌گذاشتیمتون کنار هم وقتی که دست و پا می زدین فقط کافی بود که دست یکیتون به دهن اون یکی نزدیک بشه اونوقت بود که با تمام قوا سعی در لیسیدن دست به دهن رسیده می کردین انگار که از این طریق می خواستین به هم اعلام موجودیت بکنین. مهیار جان هر وقت که کنار داداشت می خوابوندمت با تکان دادن تند تند دست و پا حسابی سر و صورت سامیار را مورد نوازش!!!!!!!!!! قرار میدادی که این باعث تعجب سامیار میشد که ای بابا این دیگه چه جور نوا...
24 خرداد 1390

مهارتهاي جديد زندگي (غلت زدن، چنگ زدن، روروئك سواري و ...)

ساميار و مهيار عزيزتر از جونم كم كم دارين به مهارتهاي جديد دست پيدا مي كنين، ساميار در تاريخ 13 خرداد براي اولين بار تونست به تنهايي غلت بزنه و وقتي كه تشويق من و بابا را ديد كلي خوشش اومد و به غلت زدنش ادامه داد. كسب اين گونه مهارتها در شما خيلي جالبه آخه وقتي يك مهارت را ياد مي گيريد بعد از چند وقت فراموش مي كنين و بعد از گذشت يك مدت زماني چند روزه، دوباره سراغ آزمودن آن مهارت مي ريد. مثلا مهيار غلت زدن را يك ماه قبل تر انجام داده بود ولي بعد از اون ديگه اين كار را نكرد ولي الان كه دمرش مي كنيم روي دستش بلند ميشه و يك دفعه غلت ميزنه و چون نمي تونه خودش را كنترل كنه سرش ميخوره زمين و گريه مي كنه. ساميار بعد از آن تاريخ مي تونه برگر...
23 خرداد 1390

خوابیدن (2)

گلهاي باغ بهشتي حالا كه بزرگتر شدين عادتهاتون هم تغيير كرده گاهي وقتها سحر خيز هستين و مامان و بابا را كله صبح بيدار مي كنيد. اونهم ساعت 6 صبح البته با يك برنامه از پيش تعيين شده، به اين صورت كه اول يكي از شماها بيدار ميشه و يكي ديگتون در خواب ناز به سر مي‌بره و بعد از يكي دو ساعات كه بازي كرد و خوابيد بلافاصله اون يكي از خواب بيدار ميشه درست و به موقع و اصلا هم اجازه خوابيدن به مامان و بابا را هم نمي دين چون وقتي كه بيدار ميشين ميخواين يكي باهتون بازي كنه واگر ما بيدار نشيم با الكي گريه كردن و يا جيغ كشيدن اين موضوع را گوشزد مي كنين. البته بعضي از روزها از خوش شانسي ما، هردو با هم بيدار ميشين و اونوقت چون هم بازي دارين شايد در كنار ...
23 خرداد 1390

خوابیدن (1)

عزیزای دل مامان سامیار و مهیار این دفعه می خوام از نحوه خوابیدنتون براتون بنویسم. خواب هم در سن شما عالمی دارد. هر کس شما ها را در خواب می بیند میگه خوش بحالشون چه راحت خوابیدن کاشکی من جاشون بودم. شماها و تمام کوچولوهای هم سنتون آنقدر آرام و با خیال راحت می خوابین که ما بزرگترها به شما حسودی می کنیم. از بدو تولدتون تا الان که حدود 5 ماه نیمتون عادتهای خوابتون کلی تغییر کرده. اوایل که اومده بودین خونه سامیار بیشتر مواقع خواب بود و وقتی که برای شیر خوردن بیدار می شد یادش می رفت که برای خوابیدن باید چشمای کوچولوش را ببنده, چند بار هم شد که به هوای اینکه سامیار خوابیده اون را توی تخت تنها گذاشتیم و وقتی بعد از نیم ساعت که برای سر زدن&nbs...
23 خرداد 1390

نام گذاری

سامیار و مهیار گلم می خوام از انتخاب اسماتون براتون بگم, بعد از اینکه جواب سونوگرافی سه بعدی اومد و ما مطمئن شدیم که شما کوچولوها هر دو پسر هستید فرآیند اسم گذاری برای شماها شروع شد. هر کس اسمهای مختلفی پیشنهاد می داد ما هم اسم های مختلفی براتون در نظر گرفته بودیم. از آنجا که قبل از دنیا اومدن شما بابا بزرگتون (منظور بابا جعفر خدابیامرزه) به خواب مامان اومده بود و مژده تولد شما را به همراه اسم های یاسر و زینب اطلاع داده بود. قرار شد اگر یکی دختر و دیگری پسر باشید این اسم ها براتون انتخاب بشه ولی از آنجایی که خدا می خواست هر دوی شما پسر باشید این اتفاق نیافتاد. اسم سامیار را من انتخاب کردم و معنی آن هم یعنی ثروتمند و یار سا...
12 خرداد 1390
24564 0 10 ادامه مطلب

ترس

عزيزای دل مامان مغوله ترسيدن هم در سن شما جالب و بامزه هستش, ترس از ديدگاه شما ها تعريفش با ما خيلی فرق داره. گاهي شما از چيزهايي که ما ميترسيم, نمي ترسین و گاهی هم به عکس. تازه گاهی با این ترسیدن کلی میخندین و گاهی هم بلافاصله می زننین زیر گریه و نمیشه دیگه آرومتون کرد. ترس سامیار, مثلا اگه سامیار تو حال خودش باشه و مشغول بازی کردن وقتی که بغلش یک دفعه بگی "پخ" اول میپره و بعدش میزنه زیر خنده, گاهی هم که حسابی تو حال خودش بوده و از پخ کردن ترسیده باشه یکم بغض میکنه و لباشو ورمیچینه و آماده میشه بزنه زیر گریه که با خندیدن ما گریه یادش میره و میزنه زیر خنده. ولی ترسیدن سامیار از خانمی که بهش واکسن می زنه خیلی جالبه روزایی که واکسنشون...
12 خرداد 1390

فرنی

سامیار و مهیار عزیزم با ورودتون به شش ماهگی مطابق دستور پزشکتون قرار شد که خوردن غذای کمکی را با یک قاشق چایخوری فرنی شروع کنید. روز اول استقبال چندانی نکردین ولی به مرور زمان کم کم خوشتون اومد تا جایی که فکر کنم بعد از یک مدت سر خوردنش با هم دعواتون بشه. اقا سامیار با میل و رقبت خاصی فرنی را می خورد و مهیار در خوردن فرنی علی رغم ظاهرش (جون تپل تر است به نظر باید بیشتر بخورد) تنبلی می کند. روزهایی که مامان مرضی پیشمون باشه برای خوردن فرنی هاتون مشکل خاصی ندارین چون به یکی تون مامان مرضی فرنی میدهد و یکی دیگتون را من فرنیش را میدم. ولی امان از روزی که مامان مرضی نباشه و من باید به هر دوتون غذا بدم. اول از همه که کلی بهتون می خندم آخه...
12 خرداد 1390

مرور 5 ماهه زندگی

در طي اين مدت 5 ماهه ما كلي از شما خاطرات بامزه داريم شما دو تا داداش خوشگل براي ما يك دنيا با ارزش و شيرين هستين. همه از ما مي‌پرسن كه داشتن دو قلو سخته يا نه و من جواب ميدم وقتي خدا خودش نعمتش را مي دهد صبر و حوصله را هم براش مي‌‌دهد. چه شبهايي كه من و بابا براي شير دادن به شما تلو تلو خورديم و يا چه بي خوابي هايي کشیدیم. هرچند سخت بود ولي خاطرات شيريني داشتيم. اوائل كه كوچيك بوديد و خوابتون نمي‌برد من و بابا شما را بغل مي‌كرديم و وقتي كه خوابتون مي‌برد شما را ميذاشتيم تو تختون, يك شب كه بابا مهيار را بغل كرده بود خوابش برد و بدون اينكه متوجه بشه من مهيار را گذاشتم تو تخت و وقتي كه مهيار بيدار شد و شير مي...
10 خرداد 1390

پنج ماهگی

حالا كه به 5 ماهگي رسيدين با مزه تر شدين ديگه حسابي با هم بازي مي كنين يا روي هم ديگر غلت مي‌زنين و يا دست و پاي همديگر مي‌خورين و يا توي زمين بازي تون با هم بازي مي كنين و با هم حرف مي‌زنين و براي هم ديگه مي‌خندين آيدا، عليرضا دختر عمه و پسر عمتون هستن و دينا دختر دايي تون. عكس عليرضا را در قسمت قبل براتون گذاشتم عكس دينا را هم اينجا براتون مي‌ذارم. آيدا خانم گل هم چون بزرگ شده و براي خودش خانمي شده مطابق قانون سايت نمي‌تونم عكسش را براتون بذارم خوب خودتون بعدن عكساشو ببين و باهم كيف كنين. وقتي كه نزديك تموم شدن 5 ماهگيتون بود رفتيم براتون زمين بازي خريديم و شما كلي توش كيف كردين چندتا از عكسا...
10 خرداد 1390

سرزمين عجايب و بادكنك

اولين تجربه رفتن به سرزمين عجايب را با دينا خوشگله در 5 خرداد داشتين و همراه با دايي رضا و خاله اميده و البته دينا خوشگله سوار قطار شدين مطابق تعريف دايي رضا، آقا ساميار كلي از اين تجربه لدت برده و تمام مدت خنديده و آقا مهيار كه بغل خاله اميده تشريف داشته متفكرانه مشغلول نظاره كردن محيط جديد بوده. بعدش هم كه خاله عفت براتون بادكنك خريد. ساميار از ذوقش تمام تيراژه را گذاشته بود رو سرش و كلي جيغ كشيد و ذوق كرد و آقا مهيار مثل يك آقاي متين رفتار كرده و با پا زدن آروم و تكون دادن نخ بادكنكنش با اون مشغول بوده چون دوربين همرامون نبود تا اونجا ازتون عكس بگيريم اومديم خونه و با بادكنكاتون ازتون عكس گرفتيم اينم عكساتون. ...
10 خرداد 1390