بازی کردن
گلهای باغ زندگیم سامیار و مهیار میخوام از بازی کردن هاتون براتون بنویسم. در یک ماه اول خیلی به هم کار نداشتین و بازی خاصی با هم نمیکردین ولی بعد از آن کم کم حضور یک دیگر را احساس کردین. مثلا وقتی میگذاشتیمتون کنار هم وقتی که دست و پا می زدین فقط کافی بود که دست یکیتون به دهن اون یکی نزدیک بشه اونوقت بود که با تمام قوا سعی در لیسیدن دست به دهن رسیده می کردین انگار که از این طریق می خواستین به هم اعلام موجودیت بکنین. مهیار جان هر وقت که کنار داداشت می خوابوندمت با تکان دادن تند تند دست و پا حسابی سر و صورت سامیار را مورد نوازش!!!!!!!!!! قرار میدادی که این باعث تعجب سامیار میشد که ای بابا این دیگه چه جور نوا...